واژه ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
| ||
|
امادرجامعه ی امروز باافرادی روبرو می شویم که درواقع دارای هیچکدام از شزایط ذکرشده نیستند امابازهم اقدام به ازدواج موقت می کنند ومعتقدند پیامبراسلام (ص) همواره امت خودرابه این مهم تشویق کرده اندوخودشان دارای زنان متعدد بوده اند. اینهاافرادشهوت پرستی هستند که ازقوانین اسلام بدون تفصیر واقعیشان استفاده های غیرقانونی کرده وازاحادیث وروایات بنفع مقاصدشوم خود بهره وری می کنن. درست است که پیامبر ما دارای زوجات زیادی بودامااین عمل راازروی شهوترانی ویاقدرت انجام نداده بود بلکه هدف اوسرپرستی اززنان بی سرپرست و بی پناه بودکه آسیب های فراوانی آنهارا تهدید میکرد. همچنین برای اشاعه ی اسلام وفرهنگ اسلامی بین قبایل مختلف ناچاربه این کار میشد . درقبایل عرب رسم براین بودکه برای برقراری صلح وامنیت معمولا ازدواج هایی بین قبایل صورت می گرفت. واماکسانیکه ادعاداریدکه می خواهیدازسنت پیامبر پیروی کنید پیامبرمادراولین ازدواج خودبازنی ازدواج کردکه ازنظرسنی تقریبا۱۵ سال ازخودش بزرگتربود .آیاشماحاظریدازاین سنت پیروی کرده وبازنی که ازخودتان بزرگتراست ازدواج نمایید؟ پیامبر هزینه های زندگی زنان بی سرپرست راتامین میکردآیاشمااین کارراانجام می دهید؟ پیامبربرای تکریم به شرافت وپاکدامنی زنها این کارراانجام می دادآیاشما نیتتان این است یااینکه به زنها به عنوان سطل زباله نگاه می کنید؟ پیامبربین زنان خودچه دایمی وچه متعه مساوات رارعایت میکردآیاشماقادربه انجام این کارهستید؟ اسلام شرایط سختی برای ازدواج مجددوموقت قرارداده که که درکتب دینی قیدشده شرایطی که فکرنمیکنم درجامعه امروزی امکان دسترسی به آنهاوجودداشته باشد. اسلام برازدواج دایمی تاکید داشته اما برای کسانی که بهردلیل امکان ازدواج دائمی راندارند(که فکرنمیکنم شرایط موجودآنقدر سخت باشدکه امکان ازدواج دائم برای کسی نباشد) برای رهایی ازمشکلات روحی وجسمی ناشی ازارضائ شهوت وجلوگیری ازگناه وتجاوز ازدواج موقت راتنهاراه علاج می داند. قبول داریم که آسیب های جسمی ناشی از عدم تخلیه شهوات برای سلامی زیان آوراست.امابازهم دراین ضمینه راهکارهایی وجوددارد مانند دوری ازصحنه های محرک-مصرف نکردن موادی که موجب تحریک جنسی می شوند-جایگزین کردن عقل بجای احساسات-ورزش وغیره... واما این آسیب ها زیان آورترند یاآسیب های جسمی ناشی از تماس باافرادآلوده به ایدز وبیماری های مقاربتی وغیره...؟ درازدواج موقت اشاره شده به مشکلات روحی وروانی ناشی از عدم ارضائ جسمی آیا مشکلات روحی وروانی که ممکن است درنتیجه این ازدواج ها بوجودبیاید شدیدتراز مشکلات روحی وروانی قبل ازاین ازدواج هانیست؟ مشکلاتی که درنتیجه ازدواج موقت برای طرفین پیش می آید: ۱-عدم تعهد ومسئولیت بین طرفین که منجربه بی اعتمادی وبی بندوباری می شود. ۲-مشکلات ناشی ازمخفی نگه داشتن رابطه ۳-سرکوب عواطف عاطفی (زیرا هردوتصورمیکنند که طرف مقابل روزی ازاوجداشده وبه زندگی خودبرمیگردد درنتیجه سعی میکنندتاحدامکان به طرف مقابل وابسته وعلاقمند نشوند) واین برای شخصی که فقط صرفا برای ارضائ نفسانی به این ازدواج تن داده وکسی که ازطرف مقابل که از بعدعاطفی به این ازدواج روی آورده ایجاد مشکلات روانی می کند.که جبران پذیرنیست وعوارض وحشتناکی درپی خواهدداشت. زنان بیشترازمردان دچارآسیب می شوند چون ازاحساسات وعواطف عمیق تری برخوردارند. وتاحدی حق انتخاب ندارند. ۴- مبتلاشدن به بیماریهای جسمی نظیر ایدز وبیماریهای مقاربتی ۵-ازهم گسیختگی خانواده ها ۶-تجربه های تلخ ناشی از این رابطه ها وخبلی مسائل که برای اینکه بحث خسته کننده نشودازذکرآنهااجتناب می کنیم. مقایسه ازدواج دائمی وموقت از بعد انسانیت ۱-درازدواج دائمی شمابه فردی علاقمندید دستان اورامی گیرید ودرمقابل همه می ایستید واعلام می کنید که تاآخرعمر بااوزندگی خواهیدکردتازمانیکه مرگ شماراازهم جداکند.اورادوست خواهیدداشت ومتعهد می شوید ازاومراقبت کرده وبه اووفاداربمانید وتمام سعی خودرابرای خوشبختی اوخواهیدکرد. خوب درست است که بعضی ازدواج ها منجربه جدایی می شونداما شماازابتداصادقانه به جلورفته ونیت خیر خودواحترام به فردی که قراراست درزندگی شمامشترک باشدرانشان داده اید. ۲-درازدواج موقت ازهمان ابتدا برای فردمقابل مدت تعیین می کنید وصادقانه به اومی گویید زیادرومن حساب نکن.. من درمقابل توهیچ تعهدی ندارم وتوفردی نیستی که بتوانم تاآخر عمرباتوبمانم.درچنین صورتی چطورانتظاردارید آن شخص به شماعلاقه نشان داده وبااعتمادبنفس درجهت تامین نیازهای روحی وجسمی شما تلاش کند؟مگراینکه هدف فقط ارضائ تمایلات جنسی باشد که آنهم بدون روابط عاطفی هیچ لذتی درپی نخواهدداشت.مثل اینکه شمامجسمه ی بیروح رادرآغوش بگیرید... فراموش نکنید که مردهابرمنطق وزنهاوابسته به احساسات خود عمل می کنند بحث درموردازدواج های موقت گسترده ترازآن است که بتوان دریک مقاله ویاگزارش بگنجد درنتیجه سعی میکنم چندنمونه ازازدواج های موقتی که خودشاهدآنهابوده ام رابازگوکنم .بخوانید وخودتان قضاوت کنید... زنی باچشمهای همیشه بارانی... ترانه زن جوان وزیبایی بود درنظردیگران اوهمیشه آرام قابل اعتماد مهربان وفداکاربود اوبعلت ناهنجاریهای همسرش ونداشتن امنیت درخانه اومجبوربه جدایی ازهمسرش شد.کار خوبی داشت وباحقوق مختصر خود زندگی می کرد.دراثرضربه های روحی ناشی ازازدواج ناموفق به هیچ مردی اعتمادنداشت وتصمیم گرفته بود تنهایی راباتمام مشکلاتش بپذیرد وباهیچ مرددیگری درارتباط نباشد.تااینکه بعداز۵سال جدایی ازهمسرش دندانپزشک خانوادگی که ۴۲ ساله ومجردبود به خودش جرات دادو به اوپیشنهادازدواج موقت داد. ترانه ازپیشنهاداوسخت ناراحت شد وبه اوگفت چرابامن ازدواج دائمی نمی کنی؟ دندانپزشک به اوگفت چون توقبلا ازدواج کردی وازنظر سن وسال ازمن بزرگتری این برای خانواده ی من قابل قبول نیست وبه من فرصت بده ... ترانه ۴روز باخودکلنجاررفت اوخانواده داربود واین پیشنهادشرم آوررانمی توانست بپذیرد ازطرفی این رانوعی توهین تلقی می کردودرشان خودنمی دانست .هرچه بیشتر به این فکرمی کرد شیطان بیشترتحریکش میکرد انگار تنهایی این سالها بدجوری عذابش می داد تازه فهمید همیشه درکنارخوداحساس خلا میکرده تابحال بهش توجه نکرده بود.به خودش گفت اگرقراره ازتنهایی بیرون بیام چه کسی قابل اعتمادترازدکتر؟ به همین خاطر بااوقرارگذاشت تادراین موردبیشتر فکرکنند.اون روز ترانه به دکترگفت شرط من اینست که بامن مثل همسرواقعیت برخوردکنی به من وفادارباشی واحترام بذاری...دکتربه اواطمینان داد. وبعد درحضورخدانیت کردندکه خداوند اوناروبهم محرم وحلال کنه. ۳-۴ ماه اول تقریبا هرهفته همدیگررامی دیدند .باهم به مسافرت می رفتند شبها وقتی دکترازمطب به خانه برمی گشت تادیروقت باهم تلفنی صحبت میکردندوکلی بهم علاقه مندشده بودند . ترانه دراین مدت متوجه شددکتر بیشتردرون گراست یاشایدهم احساسات خودراازاوپنهان می کند.این سوال دراوپدیدآمدکه آیااواین کارراازقصدانجام می دهد ومنظور اوچیست . دل ترانه دروغ نمی گفت دکترازاینکه به ترانه علاقمندشود یااینکه علاقه ترانه به اوبیشترشودواهمه داشت.می دانست محال است خانواده ی اوباترانه موافقت کنند به همین جهت سعی داشت ازترانه تاحدی دوری کند. پس ازگذشت ۴ماه ترانه متوجه شدکه دکتربه اودلسردشده اغلب کمتربااوقرارمی گذاشت وشبها کمتربه تلفن های اوپاسخ می داد.از خدامی پرسید:خدایا چه شده؟آیا من کاری کرده ام که اودیگرمرانمی خواهد؟آیاازمن بدش آمده؟آیاهدف اواین بودکه چندصباحی بامن خوش باشدوبه هدفش رسید؟ روزهاوروزها به سرزنش خودپرداخت که چراتن به این خفت داده وحالاچرااوباجواب ندادن به تلفن هایم مرا بی محل می کند هرچه باشد ۴ماه بامن همبستربوده اوچطوربخودش این اجازه را می دهدکه درحضورخدابه زنی که دوستش دارد بی حرمتی کند؟ اوزن بزرگی بودونمی توانست این بی محلی راتحمل کندتصمیم گرفت که دیگربه اوزنگ نزند وبگذارداگردکتر خودش خواست تماس بگیرد.یک سال وسه ماه گذشت وازتماس دکترخبری نشد.دراین مدت ترانه روزهاوشبهایش رابااشک وناله می گذراندوفقط باخداحرف میزد وازاومی پرسید: خدایاچرا اودراوج لذت وخوشی ازمن جداشد؟چرااوراسرراه من قراردادی مگرمن زن پاکدامنی نبودم چرااومثل شیطانی مرافریب داد منهم یک زنم ونیازدارم درکنارمردی آرامش داشته باشم .چرااومرابه چشم یک زن که بتواند بااوازدواج کند نمی دید؟نکنداوهم مثل ادمهای اطرافم فکرمی کردچون مطلقه هستم ازدواج مجددبرایم زشت است؟ هنگامیکه باهم درحضورتوعهدکردیم اوگفت باهم هستیم تاوقتی که خدابخواهد پس توچرابه این زودی ماراازهم جداکردی؟و... بعدازگذشت یک سال وسه ماه پیامی ازدکتربه اورسیددرآن نوشته بودعزیزم نتوانستم فراموشت کنم دلم برات تنگ شده لطفا بهم زنگ بزن. ترانه ازدریافت آن پیام بسیارخوشحال شد وخداراشکرکرد.ونمی دانست که دراثرگریه هاورنجهایی که دردوران جدایی کشیده بودخداوندرحمت وبرکت رااززندگی دکتربرده بود ودکتراین راحس کرده بودبرای همین مجددا به اوبرگشته بود.بهرحال رابطه آنهااگرجه دوباره شروع شدامارونق قبل رانداشت . ترانه می خواست این رابطه را نگهدارد امادکتر گاهی بادست پیش می کشیدوباپاپس می زد . وترانه امیدخودراازدست نمی داد وصبورانه رفتارهای دوگانه اورا تحمل می کرد.دیگرپذیرفته بودکه دکترقصدازدواج بااوراندارد .بارهادرگفته های دکترمتوجه شده بود علارغم گفته هایش که نمی خواهدازدواج کند وتسلیم تصمیم خانواده اش شود بازهم درذهنش سودای پیداکردن ماه پیشونی قصه ها وجوددارد.ترانه پذیرفته بودکه زنی مطلقه است وداغ طلاق برای همیشه برپیشانی اوزده شده وهیچکس حق ازدواج به اورانمی دهد چه برسدبه دکتری که جوان است وخانواده اش برایش هزاران امیدوآرزودارند.اوتقریبا تمام ارزش واعتمادبنفسش راازدست داده بودوتبدیل به زنی شده بودکه حاضراست بدون هیچ چشمداشتی خودرادراختیاریک مردقراردهد زیرا عاشق شده بودوحتی خودش هم نمی دانست باوجودبی اعتنایی های دکترچرابازهم اورادوست دارد؟۷ سال ازاین آشنایی گذشت دراین مدت برای ترانه خواستگاران زیادی پیداشد اواوهمه راردکردوبه تنهامردی که فکرمی کرددکتربود.دراین مدت دکترگاهی ترانه راعاشقانه درآغوش می کشیدوبه اواظهارعشق می کردوگاهی باجواب ندادن به تماسهای ترانه قلب اورابه دردمی آورد.ترانه اغلب علت این رفتارهارامی پرسید ولی هربارترانه بااوبطورجدی صحبت می کردسکوت اختیار می کردوهیچ نمی گفت وحتی سعی برای اصلاح رفتارخودنداشت. گاهی ترانه ازاومی پرسید نطرت درموردمن چیه ؟ودکترمی گفت توزنی هستی که تمام امتیازاتی که میتونه یه مردروخوشبخت کنه داری ... ترانه تمام سعی خودرابرای نگه داشتن این رابطه میکرد اما دکتر همچنان به کمتردیدن ترانه بسنده میکرد این اواخر کمتربااوبیرون می رفت و تعداد دفعاتی که همدیگررامی دیدند به یکباردرماه تنزل کرده بود.آنهم به کوتاهیه یک هم آغوشی... ترانه اغلب تنها می نشست وبه این رابطه فکرمی کرد.واین که هدفش ازاول این بودکه لحظات تنهایی خودراپرکند اماحالاازهمیشه تنهاترشده بود.بادلی پرخون اودچارتناقض شده بودچون نمی تواست برای سوالات زیادی که ذهن اورامغشوش کرده جوابی بیابد.حس می کردازنظرروحی دربدترین شرایط قراردارد.یک روزکه بسیاردلتنگ دکتربودبه اوزنگ زداما باوجودیکه سه بارشماره گرفت دکترتلفن اوراپاسخ نداد .فردای آن روزهم ۳پیام برایش فرستادکه اینبارهم بی پاسخ ماندند...دیگرخسته شده بودازاین رابطه پوچ ازاین بلاتکلیفی ازاین عشق نافرجام که مثل خره وجودش رامی خورد.. اوعاشق کسی بود که برایش زیادمهم نبود کسی که دنبال زندگی خودش بود وترجیح می داداورا هرازچندگاه ببیند بیمارشده بودوحتی تحمل اطرافیانش رانداشت درقفسه سینه خوددردشدیدی راحس می کردوشبها باایستادن ضربان قلبش ازخواب می پرید. به اوپیشنهاددادم قبل ازاینکه دچارسکته قلبی شودویابه فلج اعضا مبتلا شوددست ازاین رابطه بردارد.اگر اوفلج می شدهیچکس نبودکه ازاونگهداری کند. ترانه به توصیه من وتوکل به خدا دکتررابحال خوگذاشت برایش دشواربوداما می بایست این حقیقت رادرک می کرد که آن رابطه نافرجام نمی توانست تاابدادامه یابد بایدقبل ازاینکه اورادرلباس دامادی می دید ازاومی گذشت وگرنه خودتان حدس بزنید... بیت روزبعد پیامی ازدکتردریافت کردنوشته بودعزیزم دلم برات تنگ شده نمی دونی چقدردلم می خواست توبغلم بودی... ترانه پاسخ دادتوهمیشه منوبی محل کردی .توتمام زندگیم هیچکس روبه اندازه ی تودوست نداشتم وهیچ کس هم به اندازه ی توبهم کم محلی نکرد دکترمثل همیشه سکوت کردودیگرهیچ پیغامی نبود.
نوشین زنی مبارز وشجاع
مهین وقتی ازشوهرمعتادش جداشد آپاتمان کوچکی دریک محله سطح پایین خرید اوکارمی کردودرآمدکمی داشت یک روزبرای نقاشی آپارتمانش ازبرادریکی ازدوستانش که نقاش بودخواست تاخانه ی اورارنگ کند.امامتاسفانه مهین عاشق اوشدوازاوخواست باهم ازدواج کننداما نقاش جوان که تابحال ازدواج نکرده بود وخانواده اش هم برایش بدنبال یک دختر مناسب می گشتند به مهین گفت من برای ارضائ نیاز جنسی خودبه یک زن نیازدارم اگرتمایل داری بین خودمان صیغه محرمیت می خوانیم وآنوقت می توانی بدون احساس گناه باهم باشیم مهین پذیرفت زیرافکرمی کرد پس ازمدتی می تواند ازاوباردارشود وبه اینطریق اوراواداربه ازدواج باخودکند.نقشه درست پیش رفت تاآخرین لحظه ای که خبر بارداری خودرابه نقاش گفت ونقاش براشفته با اوگفت ازکجامعلوم که این بچه مال من باشد؟بایدهرچه زودتربچه راسقط کنی اورفت ودیگرخبری ازاونشد تلفن همراهش راخاموش کرده بودوخواهرش هم ازاواظهار بی اطلاعی می کرد مهین ازترس آبروتوسط ۳۵ قرص والیوم خودکشی کرددرنتیجه بچه سقط شدو تامدتهانتوانست سرکاربرودوتااینکه یکروز به قصدانتقامجویی به درخانه ی نقاش می رود خانواده ی نقاش دررابروی اوباز نمی کنند .مهین هم توسط زنگ واحدپایین درون پارکینگ می شود وباچاقوشروع به خط انداختن ماشین نقاش می کند اهالی مجتمع همه به پارکینگ می آیندواز نقاش می خواهند جلو اورابگیرد اوهم به پلیس زنگ می زند باآمدن ماموران مهین شروع به فحاشی می کند ودرمقابل مامورین مقاومت می کندکه منجربه کتک خوردن اوازمامورین می شود اورابا کتف ولگن شکسته به کلانتری می برند .مهین رابازداشت می کنند .آن شب مهین باوثیقه ای که من گذاشتم از بازداشت بیرون آمد.اورابه بیمارستان بردم وهرچه سعی می کردم نمی توانستم ارامش کنم اوبه موجودی روانی تبدیل شده بود ومرتب فریادمی کشیدومیگفت انتقام خودراخواهدگرفت. بعدازمدتی حالش به بهبودی گذاشت اماشعله ی انتقام دروجودش خاموش نشد هرچه اورانصیحت کردم توکفش نمی رفت ومی گفت نمی گذارم کسی مرابازیچه خودقراردهد اگر۴تازن مثل من جواب ایناروبدن اینادیگه جرات نمی کنن تحت عنوان صیغه به زناظلم بکنن من اشتباه کردم وتاوان پس میدم امانمی زارم مردای پستی مثل اون ول بگردن. بلاخره اون به خواستش رسیدیک روزکه نقاش بادختر موردعلاقش سره سفره ی عقدنشسته بود یکباره مهین ازدرواردشدودرحضور همه مهمانان فریادزد اون یک پست نامرده که بخاطر خودخواهیاش باعث شدمن بچمونو سقط کنم.
مردی که فکرمیکرد خیلی زرنگه مینا بتازگی ارهمسرش جداشده بود ودرهمسایگی مازندگی میکرد روزها بعنوان پرستار درخانه ای ازیک بیمارام اس نگهداری می کردوشبها به خانه برمی گشت گاهی برای برگشت به خانه سوارماشینهای مسافرکش وشخصی میشد. یکروز ماشینی جلواومی ایستدوازاومی خواهدکه اورابرساند.میناهم خداخواسته قبول می کندآن مرددرراه به اومی گویدزنی بیماردارم که نمی تواندبامن همبسترشود ودنبال همسری میگردم تابااوازدواج موقت کنم درضمن کلیه ی هزینه های زندگی اوراهم پرداخت می کنم.مینا که حقوق ناچیزش تامین کننده ی هزینه هایش نیست پیشنهاداوراپذیرفته وبه این ازدواج موقتی رضایت می دهد امابااوشرط می کندکه دراسرع وقت ازدواج رادریکی ازدفاتر ثبت کنند اماپس ازگذشت ۲ماه مرد هرروزبه بهانه ای سربازمی زندوبه مینا می گویدمهم نفس عمل ونیت است که ماکرده ایم آن تکه کاغذبه چه کارمان می آید. میناتصمیم میگیردارتباطخودرابااوقطع کند اماآن مردکه پی به ماجرامی برد طبق نقشه قبلی به خانه ی میناآمده و به بهانه ی اینکه بچه ام بیماراست وپول ندارم هزینه بیمارستان وعمل اورابدهم ازمینامقداری پول قرض می گیرد.۲ماه ازماجرامی گذرداماخبری ازمردنمی شود.مینا که بسیار ازاین فریب مغبون است بااطلاعات کمی که از محل سکونت آن مرددارد پرسان پرسان منزل آن مردراپیدامی کندوبرای گرفتن پول خوددرمی زند .همسرش دررابازمی کند ووقتی میناماجرارابه اومی گویدزن بابی اعتنایی می گوید به من ربتی ندارد اواینجانیست وباهمسر صیغه ای خودش زندگی می کند.تااینجا معلوم می شودکه آن مردثوای همسر اولش یک زن صیغه ای دیگرهم داردمینا راهی نمی بیندجزاینکه برای بدست آوردن پولش به کلانتری برود ماموران کلانتری مردراپیداکرده وبه کلانتری می برند .همسراولش هم باشماره ای که ازموبایل اوبرمی دارد همسردوم (صیغه ای) راخبرمی کندکه ای شوهردزد بدبخت بروکلانتری وببین به خاطرچه کثافتی زندگی مراازهم پاشیدی... زن صیغه ای وقتی به کلانتری می رود مینارامی بیندکه ازشوهرش شاکی شده ووقتی می فهمدآنهاباهم رابطه داشته اند به ماموران اقرارمی کندکه همسر شهیداست وازدولت ماهیانه ۸۰۰۰۰۰تومان می گیرد که این مردبه بهانه ی اینکه توزن صیغه ای من هستی وباید به من کمک کنی تمام این پولهاراازمن می گیرد وخرج زنهای دیگرمی کند.درنتیجه هرسه زن ازاوشاکی شده ومردبازداشت می شود.میناهم توانست به کمک یک وکیل آشناازخوردن ۷۸ضربه شلاق جان سالم بدرببرد.وهمسرش قانونیش ازاوطلاق غیابی گرفت.
ازدواج نافرجام
ساناز دختری بودازیک خانواده ی متدین که تازه تحصیلات خودش رادررشته مدیریت به پایان رسانده بود ودرکارخانه کارمی کرد توسط یکی ازهمکارانش به پسری معرفی شدکه قصدازدواج داشت پس ازمدت کوتاهی آنها باهم ازدواج کردند .ساناز ازخوشحالی درپوست خودنمی گنجید ودرآن حال خودش راخوشبخترین زن دنیاتصورمی کرد تااینکه یکروز بامن تماس گرفت وگفت دلتنگ است ودلش می خواهد بامن حرف بزند وقتی من به دیدنش رفتم حال وروزخوبی نداشت وقتی علت راپرسیدم شروع به گریه کردوگفت همسرم بعضی وقتها جایی می رودکه درمحل کارش حضورندارد.گفتم بیخودی بدبین نباش شایددرآن لحظه که سرزده به محل کارش می روی اوبرای چنددقیقه بیرون رفته امااوقبول نداشت ومی گفت دلم به من دروغ نمی گوید.چندروزبعد که برای خریدبیرون رفته بودیم همسرش رادیدیم که بدون اینکه ماراببیند داخل کوجه ای شد ماهم ازروی کنجکاوی بدنبالش رفتیم اوازمافاصله ی زیادی نداشت ماشین خودرادم درخانه ای پارک کردوبه داخل خانه رفت.۲ساعت مابه انتظارایستادیم تاازخانه بیرون آمد.وقتی مارادیدیکه خورد.سانازازاوپرسید اینجاکجاست؟اوگفت منزل یکی ازدوستانم سانازبالجاجت زنگ درخانه رازد.درمقابل چشمهای مازنی نیمه برهنه دررابازکرد وبادیدن همسر سانازبه همهچی پی بردواعتراف کردکه باشوهرسانازرابطه دارد.سانازازحال رفت.دربیمارستان وقتی ازهمسرش پرسیدم چراباداشتن زن خوبی مثل ساناز سراغ زن دیگری رفتی ؟پاسخ داد زمانی که مجردبودم نمی توانستم جلو نیازجنسی خودرابگیرم بنابرین باآن زن ازدواج موقت کردیم .ما۴سال باهم بودیم ووقتی ازدواج کردم نتوانستم اورافراموش کنم اوهم مراتهدیدمی کردکه اگر پیشش نروم به هرطریق آدرس مراپیدا خواهدکردوبه زنم همه چیزراخواهدگفت. من باساناز خیلی صحبت کردم وازوخواستم به خاطر اشتباه همسرش گذشت کرده وزندگی خودراازهم نپاشد تاحدی متقاعد شداما خانواده ی متعصب اونتوانستندازاین گناه بگذرند...
چشم وهمچشمی سعید مهندس عمران بودودریکی ازادارات دولتی کار می کرد. همسرش زنی باحجاب وتحصیلکرده بود آنهادارای یک پسر هم بودند.دراداره یای که کارمی کرداغلب همکاران دربین کارباهم شوخی هایی می کردند وظاهرا همه ی همکاران یکی دوتا زن صیغه ای داشتند که درساعات اداری باگرفتن یکی دوساعت مرخصی پیش آنهامی رفتند وازاین بابت احساس غرورمی کردند.اماآقای مهندس مایک زن داشت وفکرمیکرد ازقافله عقب مانده .یکروزکه ازسرکاربرمیگشت درخیابان زنی رادیدکه توجه اورابخودجلب کرد باعجله بطرف اورفت وگفت اجازه بدهید شمارابرسانم شما بارزیادی خریدی ومن مسیرم مستقیمه آن زن هم پذیرفت وآقای مهندس درراه ازهرترفندی برای زدن مخ زن استفاده کرد تاموفق شد.دراولین جلسه سعی کردادای حزب اللهیاروبه خودش بگیره وبه زن گفت باید حلالش کنیم ودریک چشم بهم زدن اونازنوشوهرشدن آقای مهندس هم بلافاصله پنج تاتراول ۱۰۰ تومنی ازجیبش درآوردوتقدیم عروس خانم کردوبعداز ...برای گرفتن غسل به حمام زن داخل شدوباغروربه اینکه الان هفتادهزارملائکه اونودعامی کنن واردحمام شد.درهمین موقع زن ازفرصت استفاده کرده وسری به جیب کت آقای مهندس می زند اول باقیمانده تراول هاراازجیب اوکش می رودوبعدازوارسی جیب دیگرکارت شناسایی اوراکه محل کاروسمت اودرآنجاذکر شده راپیدا می کند و به خودش می گویدعجب گنجی بدست آورده ام.آقای مهندس ماازحمام خارج شده وباعجله لباس می پوشدوازخانه اوخارج می شود. وقتی به منزل می رسدوکت خودرادرمی آوردتازه می فهمد عجب بلایی به سرش آمده. آن زن هرروز به محل کارش می رود وازاواخاذی وحق سکوت می گیرد ومهندس ماازترس آبروریزی وازدست دادن شغل رسمی دم برنمی آورد .این جریان ۲سال است که ادامه دارد.خداوند خودش عاقبت اورابخیرکند.
عاقبت شیدا
شیدا زن مومن وازخانواده ی بااصل ونسبی بود.اماهمیشه احساس تنهایی می کرد وبهمین خاطر بایکی ازهمکارانش طرح دوستی ریخت امابعلت اینکه آن مردتازه ازهمسرش جداشده بودبه شیداگفت مدتی باهم به صورت ازدواج موقت زندگی خواهیم کرد وخانواده هاراهم مطلع می کنیم هرزمان که من ازنظرروحی آمادگی پیداکردم این ازدواج را دائمی می کنیم. شیدانمی خواست آن مردراازدست بدهدبناچارشرایطراپذیرفت وباوجودمخالفت خانواده این رابطه راافشائ کرد. هرچه می گذشت شیدابیشترامیدوارمیشد که بزودی ازدواج موقت آنها تبدیل به دائمی می شود. عاشق آن مردشده بودوتمام سعی خودرامی کرد تامثل یک زن نمونه به تمام خواسته های آن مردجامه ی عمل بپوشاند. تامی توانست به اومحبت می کرد وامیدواربود بتواندآثارازدواج ناموفق آن مردرااز ذهن اوبزداید. ۴سال طول بطول انجامید حالادیگر عالم وآدم می دانستند که اوصیغه شده وطبق معمول مورد مزمت خاص وعام شده بود. روزچهارمین سالگردآشناییشون وازدواج موقتشون هنگامی که شیداخودش رامثل یک عروس آرایش کرده بودومیهمانی ترتیب داده بود آن مرددرمیهمانی حاضرنشد وبوسیله ی یک پیام کوتاه به شیداگفت :خانواده ام برایم زن مناسبی پیداکرده اندوهفته ی آینده قراراست ازدواج کنم. شیدا دردم قلبش گرفت وتاکنون ۲بارزیرعمل قلب باز رفته.ووضعیت چندان خوبی ندارد.
ازخواندن این مطالب چه نتیجه ای می گیرید؟ آیامی توان بدون درگیری عواطف وفقط به نیت برآورده شدن نیازجنسی واردیک رابطه ی خطرناک شد؟ آیا عوارض روحی وروانیه وجسمی ناشی ازاین گونه ازدواج ها بدتراز عوارض ناشی از ارضائ نشدن شهوات نیست؟ آیادرازدواج موقت بغیراز ارضائ شهوت به اینگونه مشکلات روحی وروانی آن اشاره شده؟ آیا ازهم پاشیدگی خانواده هاوخیانت جنایت ودزدی وتجاوز و...بااین ازدواج ها کمترشده یااینکه برعکس هم زیادترشده وهم آمارطلاق بالاگرفته؟ آیافکرمی کنیدچنددرصداین ازدواجها پایان خوش به همراه داشته؟ آیا ارضائ جسمی به انسان آرامش می دهدیاارضائ روحی؟ چگونه می شوددونفر مدتی باهم باشندوپس ازآن هرکدام به راه خودبروند؟ببخشید حیوانات هم اینطورنیستند وسعی میکنند برای خودجفت داشته باشند ازدواج موقت باتمام اصول حقوق بشرمغایرت دارد.
http://www.kalamat.loxblog.com
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |